دوشنبه 13/05/99 [روز اول- دوره سوم]
نهار خورشت آلو خوردم. ساعت ۲ نوبت شیمیدرمانی سری سوم بود. روز شلوغ و پرحادثهای در کلینیک امید. یکی از بیماران به دارو حساسیت نشان داد و حالش بد شده بود.
نتایج آزمایش خون امروزم:
- RBC: 3.87 (نرمال: 4–5.4)
- Hb: 11.1 (نرمال: 12–16)
دکتر شیوا مقدم گفت تفاوت فاحش بین حالم در سری اول و دوم، بهخاطر تزریق آمپول سوم دگزامتازون در سری دوم بوده. اما این بار، تزریق سوم از هر دو سری قبل سنگینتر بود. در راه برگشت با فرخنده کمی خرید کردیم. مامی برایم یک لیوان بزرگ آب پرتقال آماده کرده بود. شام دوباره خورشت آلو خوردم با چای و کیک خوشمزهی فیروزه. بعدش آب هندوانه نوشیدم. برخلاف دورههای قبلی، بعد از شیمیدرمانی اشتها و گرسنگی خوبی دارم.
سهشنبه 14/05/99 [روز دوم- دوره سوم]
دیشب خوب خوابیدم. امروز حالم بد نیست، اما بیشتر افقی هستم. ابیتانت را بعد از صبحانه خوردم (میخواستم ناشتا بخورم ولی یادم رفت). قبل از صبحانه شربتی خوردم (احتمالاً خاکشیر) و آب فراوان نوشیدم. نهار آلبالوپلوی فیروزه را خوردم. با دکتر جهانشیری و خانم عظیمی درباره فرمهای ارزیابی کارکنان صحبت کردم. عصر آمپول دگزا را زدم. شام آب خورشت تاسکباب فرزاد (پر از گوشت) همراه آبهندوانه، شربت خاکشیر و آبغوره خوردم. کتاب «روانشناسی انسانگرا» را ادامه دادم و شب هم خوب خوابیدم.
چهارشنبه 15/05/99 [روز سوم- دوره سوم]
خواب شب خوب بود، ولی همچنان ضعف و بیحالی دارم، شاید بهدلیل کمخونی. بیاشتهایی، تهوع گاهبهگاه، سنگینی سر و گیجی باعث شده نتوانم تمرکز کنم. تحت تأثیر اتفاقات اطرافم هستم:
☺ آقای رحیمی عروس آورده
☺ مریم حالش خوبه
☹ پدر آقای نصیری فوت کرده
☺ آجیلم را دزدیدند!
صبح ابیتانت را ناشتا خوردم، یک لیوان بزرگ آبپرتقال طبیعی نوشیدم، صبحانه با نان سنگک تازه، کره بادامزمینی و مربای آلبالو. نهار قیمه خوردم. عصر آمپول دگزا زدم، آبهندوانه، بستنی و آب کمپوت آلو خوردم. زبانم کاملاً سفید شده، چشم چپم پرش دارد، بیاشتها هستم. نمیتوانم نیازهای بدنم را تشخیص دهم، ولی خوردن چند فندق یا پسته و بستنی، حالم را بهتر میکند. فیروزه برایم سه وعده سیرابی تهیه کرد و مامی مشغول پختنش است.
پنجشنبه 16/05/99 [روز چهارم- دوره سوم]
دیشب دیر خوابیدم، تا ساعت ۴ بیدار شدم، بعد تا ۶ خوابیدم. صبح که بیدار شدم، حس خوبی از سلامتی داشتم. صبحانهام: آبپرتقال طبیعی و سیرابی. احساس گرگرفتگی و سرخی لپها داشتم. ضعف و بیحالی امروز کمتر از دیروز بود، اما همچنان پلک چشم چپ میپرد و درون سرم حالت تبآلودی دارم. کمی دوچرخه زدم. کتاب «روانشناسی انسانگرا» را تمام کردم. نهار ماهی و املت گوجه خوردم. بعدازظهر ناگهان حالم بد شد: ضعف، بیحالی، بیاشتهایی، حس فلز در دهان، التهاب زبان، تهوع و مغز داغ. کمی با دست چپ آبرنگ کار کردم. فرخنده آمد. بستنی خوردیم، که خوشمزه بود.
جمعه 17/05/99 [روز پنجم- دوره سوم]
بیحالم. درازکش هستم. حتی نمیتوانم سرم را روی بدنم نگه دارم. زبانم ملتهب و سفید است. بیاشتها هستم. نمیتوانم طعمها یا نیاز بدنم را تشخیص دهم. تهوع دارم. شکمم کار کرد و این باعث بهبودی شد. کتاب «مسیح باز مصلوب» را میخوانم. خیلی خوب است.
شنبه 18/05/99 [روز ششم- دوره سوم]
مثل روز جمعهام، ولی کمی بهتر. بعدازظهر وضعیت جسمیام بهتر شد. زبانم هنوز ملتهب است، سرم داغ و سنگین، گاهی تعریق و سردرد. طعم فلز همچنان در سینوسها و اطراف حلق حس میشود. فیروزه گفت یخ در دهان بگذارم؛ مفید بود. در طول روز گر میگیرم، عرق میکنم و دوباره سرد میشوم. به یک فیلم خوب نیاز دارم. چیزی پیدا نکردم…
یکشنبه 19/05/99 [روز هفتم- دوره سوم]
خدا را شکر، نسبت به دوره اول، شبها بهتر میخوابم. حتی بعد از رفتن به دستشویی دوباره خوابم میبرد. راستش، پنجشنبه و جمعه که حالم خیلی بد بود، هیچ تمایلی به نوشتن نداشتم. الان هم ضعیفم. انرژیام زود ته میکشد. مثلاً انرژی صبحانهی ۱.۵ ساعت پیش، الان تمام شده. امروز میخواهم کمی روی پروژهی بروسلوز کار کنم.
دوشنبه 20/05/99 [روز هشتم- دوره سوم]
پلاکی که چند روز در لوزه و حلق راستم بود، امروز ناپدید شده! نمیدانم اثر قرقره آبنمک بود یا خود بدنم قویتر شده. صبح سرحال بودم ولی انرژیام نسبت به روز هشتم دورههای قبل کمتر است. آب زیادی ننوشیدم و بعضی مواقع به نفسنفس افتادم. با نوشیدن آب و آبهندوانه بهتر شدم. حتی غذا خوردن هم انرژیبر بود. نهار ترش تره و ماهی. سالاد یونانی هم درست کردم. بعدازظهر مریم آمد، باهم بادیکُد کردیم، خیلی خوب بود. طعم فلز همچنان بین دهان و روده حس میشود. اما زبانم کمتر سفید است.
سهشنبه 21/05/99 [روز نهم- دوره سوم]
امروز پر از شکرگزاریام:
برای پدر و مادرم که نعمت بزرگی هستند.
برای خانوادهام، که مهر و عشقشان بیدریغ است.
برای دوستان نازنینی که هدیهی خداوندند.
و برای همه انسانهای مهربانی که در زندگیام بودند.
صبح ساعت ۵:۳۰ بیدار شدم و دیگر خوابم نبرد. مشکل تنفس داشتم، نمیدانم بهخاطر بینی گرفته بود یا چیز دیگر. امروز شکمم کار کرد. حالم الان خوب است، ولی باز هم بعد از نهار انرژیام افت کرد. نهار: کوکو سبزی.
چهارشنبه 22/05/99 [روز دهم- دوره سوم]
نیمهشب با درد شدید معده از خواب بیدار شدم. دردی که هم گسترده میشد، هم شدیدتر. با خوابآلودگی شدید بلند شدم، راه رفتم، دوچرخه زدم، ماساژ دادم. کمکم توانستم کمی هوای معده را با آروغ خارج کنم. بعدش خوابیدم. صبح خسته بیدار شدم. بدنم توان ایستادن نداشت. در طبیعت بودن حالم را بهتر میکند، چون حواسم پرت میشود. در خانه، بیشتر متوجه دردها هستم. هر جا انرژی مصرف کنم، بعدش باید حسابی استراحت کنم. نهار: کوفته.
پنجشنبه 23/05/99 [روز یازدهم- دوره سوم]
امروز حالم خوب بود. دیشب خواب خوبی داشتم. دوش گرفتم و یوگا انجام دادم، هرچند بدنم واکنش خوبی به یوگا نداشت. امروز را بیشتر با تمرین EFT (تکنیک رهایی احساسات) و نوشتن پیشنهادهایی برای "نیکیهای کوچک" گذراندم.
جمعه 24/05/99 [روز دوازدهم- دوره سوم]
چیز عجیبی است... امروز دوباره علائم روزهای اول برگشتند:
- ترشحات دارویی با طعم فلز
- زبان سفید
- احساس وجود مانعی در مری
تقریباً تمام جمجمهام عرق میکند. دیشب بیدار شدم و دیگر خوابم نبرد. صبح کمی خوابیدم ولی روز را با خستگی آغاز کردم. کیک پختم و غذایی با ماکارونی و نخود و لوبیا درست کردم. نهار: پلو با مرغ (دستپخت فیروزه خانم).
شنبه 25/05/99 [روز سیزدهم- دوره سوم]
پنج صبح بیدار شدم و مدتی خوابم نبرد. وویس دکتر نعیمی را گوش دادم. نمیدانم چه ساعتی دوباره خوابیدم، ولی همان یکی دو ساعت خیلی شیرین و مفید بود 😊. نهار: مرغ ترش رشتی
امروز با خودم فکر میکردم:
عشق در قلب آدمها چه سرگردان است، چون نمیتواند به یک هدف خاص بچسبد.
وقتی ذهن را ساکت نگه داری، خیر و برکت و نوازش زندگی خودش راهش را پیدا میکند.
بدنم خسته است. ورزش کردن برایم سنگین شده. سعی میکنم هر روز یک EFT بزنم. خستگی بدن، وقتی دیگر کاری برای انجام نمانده، آدم را پرت میکند وسط تنهایی...میروم دوش بگیرم و وویسهای «ارغنون ۳» را گوش کنم.
یکشنبه 26/05/99 [روز چهاردهم- دوره سوم]
دیشب تقریباً خوب خوابیدم، شکر خدا. بدنم بخاطر کمتحرکی، سنگین و تنبل شده. چشمها و پوست صورتم خیلی خشک شدهاند. فیروزه برایم قطره اشک مصنوعی خرید، کمی بهتر شدم. حس میکنم تا دیروز چیزی از مری تا معدهام دردناک بود که انگار باید مدام آب بخورم تا پایین برود. امروز دیگر چنین حسی ندارم. گرگرفتگی و تعریق هنوز هست.
دوشنبه 27/05/99 [روز پانزدهم- دوره سوم]
دیشب قبل خواب دوچرخه زدم، یوگا کردم و دوش گرفتم. نیمهشب یکی زنگ در خانه را زد، همه بیدار شدیم. خواب ارشا را دیدم؛ وقتی کوچک بود. امروز کار خاصی نکردم. EFT زدم و مراقبهی «لبخند درون» را انجام دادم. حسی تهی دارم؛ انگار کاری برای انجام نمانده. نهار: لوبیاپلو. بعدازظهر مریم آمد و باهم بادیکُد کردیم. حالم خوب است، فقط تعریق و گرگرفتگی باقیست.
سهشنبه 28/05/99 [روز شانزدهم- دوره سوم]
دیشب حوصله خوابیدن نداشتم، در تلگرام چرخیدم. حدود ساعت ۲ خوابم برد، ساعت ۵ بیدار شدم و تا ۷ بیدار ماندم. بعد تا ۸:۳۰ خوابیدم. صبح که بیدار شدم، حالم خوب بود. نهار: کوکو سبزی.
چهارشنبه 29/05/99 [روز هفدهم- دوره سوم]
امروز حالم خوب بود. فریده آمد، و جلسهی گروه واتساپی «نیکیهای کوچک» را داشتیم. نهار: آش شله مشهدی خوشمزه!
پنجشنبه 30/05/99 [روز هجدهم- دوره سوم]
با عادله رفتیم شکرآب. وسط راه حسابی کم آوردم، اما تا امامزاده رفتیم. خیلی خوش گذشت. آلبالو و عسل خریدیم.
جمعه 31/05/99 [روز نوزدهم- دوره سوم]
با پنج نفر از دوستان رفتیم پارک الهام، نزدیک خانهی مریم. صبحانه خوردیم و خیلی خوش گذشت. اما بدنم شروع به خارش، قرمز شدن و تاول زدن کرده است. بهنظر میرسد واکنش پوستی دارم.
شنبه 01/06/99 [روز بیستم- دوره سوم]
غیر از حساسیت پوستی مشکل خاصی ندارم. با خانم کرمیار، همکار واحد کارگزینی، صحبت کردم. قرار شد مدارک را بعد از دوم شهریور ببرم تا برای غیبتها هماهنگ کنند. در صورت امکان هم یک استعلاجی جدید بگیرم. نهار: خورشت کرفس. واحد HSE پاستور هم کلی کار محول کرده است!
یکشنبه 02/06/99 [روز بیستویکم- دوره سوم]
این روزها نوشیدنیهایی مثل آب پرتقال، شربت خاکشیر، آب هندوانه، کمپوت آلوی خانگی، کمپوت گلابی خانگی و بستنی میخورم. حساسیتهای پوستی کمتر شدهاند. حالم خوب است، اما بدنم هنوز خسته و از فرم طبیعی خارج است. امروز بیشتر وقت را صرف جستجوی پتنت برای پروژهی تب مالت کردم.
ادامه دارد ...
دیدگاه خود را بنویسید