درباره من

من فرنوش اصغری پاسکیابی هستم، زاده‌ی شهر رشت. پاسکیاب، جایی است که پدر و پدرانِ پدرانم در آن به دنیا آمدند و از خاک حاصل‌خیز آنجا روییدند و رویاندند. سرزمینی سرسبز که لحظه‌های شاد و بی‌پروای کودکی‌ام را در تعطیلات، با سخاوت در آغوش می‌گرفت. روز ۲۵ مهر ۱۳۵۳ (۱۷ اکتبر ۱۹۷۴) در ماه میزان متولد شدم، ماه تعادل؛ با این حال، نیم قرن برای یافتن تعادل آن دو کفه سپری شد.

تا پایان دبیرستان در رشت زندگی کردم. اولین دانشگاهی که در آن تحصیل کردم، در اصفهان بود و سپس در سه دانشگاه دیگر در تهران ادامه دادم. دکترای نانوفناوری پزشکی خود را از دانشگاه علوم پزشکی شهید بهشتی دریافت کردم. دوره دکتری، فصلی پرچالش اما پربار از زندگی‌ام بود.

در سال ۱۳۹۲ با موزه صلح آشنا شدم و مفهوم صلح عمیقاً در جانم نشست. آنجا با گروهی همدل، «نیکی‌های کوچک» را بنیان نهادیم؛ جایی که باورمان «عشق بدون قید و شرط» و شعارمان «پژواک ما، مهر بی‌صدا» بود. این مسیر مرا به فعالیت در گروه‌هایی چون آفتاب‌کاران، کتابخانه سیستان و بلوچستان، شورای کتاب کودک، جاده صلح، مؤسسه پژوهشی کودکان دنیا و همچنین تجربه‌های ارتباط بدون خشونت و گفتگوهای بینافرهنگی کشاند.

در این مسیر، دریافتیم که صرفاً خواستن صلح و انجام فعالیت‌های بیرونی کافی نیست. تغییر و دگرگونی باید از درون آغاز می‌شد. نیاز بود مس باشیم و طلا شویم. مسیر پرپیچ و خم بود؛ چرا که متغیرهای آن به عدد آدم‌ها و حالات وجودی‌شان وابسته بود. آموختم که در سردرگمی‌های زندگی، نمی‌توان فقط با مفاهیم دیگران پیش رفت؛ از جایی به بعد باید مفاهیمی را زندگی کرد که حاصل تجربه‌های شخصی باشد.

کتاب «اکسیر» از دیپاک چوپرا در این مسیر همراه من شد و رازهای کیمیاگری را برایم آشکار کرد. با ولع آن را بارها خواندم. صلح درونی، که می‌توانست به آشتی بیرونی بینجامد، مفهومی عمیق‌تر از آن چیزی بود که پیش‌تر تصور می‌کردم. این شناخت زمانی عمیق‌تر شد که نیچه در کتاب «وقتی نیچه گریست» و چالش‌های پایان‌نامه دکتری، باورهای قدیمی‌ام را به لرزه درآوردند.

تا پیش از آن، ایمان داشتم که خدایی که ساخته ذهنم بود، حلال همه مشکلات است؛ اما نیچه به من آموخت که نیاز به بازنگری در این باور دارم. ناکامی‌های پایان‌نامه و استفاده از مواد تقلبی، نشان داد خوش‌بینی مطلق، بدون آگاهی و وضوح، کافی نیست. این بحران‌ها مرا به بازاندیشی درباره باورها و مسیرم سوق داد. سپس، بیماری کووید و چالش سرطان فرا رسید. زلزله‌هایی که مرا از نو ساختند. این بحران‌ها به من آموختند که تعادل در زندگی نیازمند تکانه‌هایی اساسی است.

از خاکستر آن چالش‌ها، «سیمرغ» متولد شد. سیمرغ، جایی است که علم، ارزش‌های انسانی، مسئولیت اجتماعی و عشق به خدمت به آشتی می‌رسند. هدف ما در سیمرغ حمایت از پژوهش‌های کاربردی است که می‌توانند به بهبود زندگی در ایران کمک کنند؛ از حل معضلات شهری مانند کنترل جمعیت موش‌های جوی‌های آب تهران با روش‌های علمی و زیست‌سازگار، تا پژوهش‌هایی که مانعی را برطرف می‌کنند یا اطلاعات ارزشمندی ارائه می‌دهند.

سیمرغ یک بستر سرمایه‌گذاری جمعی است، برای ایران، برای آینده‌ای که سخت به فرزندانش نیاز دارد. هدف ما این است که پژوهش‌های علمی به سمت نیازهای واقعی کشور هدایت شوند.

این یک پَرِش کوتاه است. شاید با هم، هم‌پرواز شویم و آینده‌ای خردمندانه، مسئولانه و روشن برای ایران بسازیم.