روز اول از دوره دوم | دوشنبه 23 تیر 1399

خواب خوبی داشتم. هنوز موهایم کاملاً نریخته‌اند. کمی ورزش کردم و با دمبل تمرین سبک انجام دادم. آماده‌ام برای شیمی‌درمانی بعدی.

[...] شیمی‌درمانی انجام شد. خانم دکتر شیوا مقدم گفت داروی من معمولاً تهوع نمی‌آورد، اما تأکید کرد که باید حتماً دگزامتازون سوم را هم تزریق کنم. گفت اگر درد داشتم، می‌توانم از مسکن استفاده کنم. شیاف دیکلوفناک خریدم.

روز دوم از دوره دوم | سه‌شنبه 24 تیر 1399

شب قبل تقریباً زود خوابیدم؛ هرچند ساعت دقیقش یادم نیست. ساعت چهار صبح بیدار شدم و دیگر خوابم نبرد، کتاب خواندم تا حدود شش و نیم، و دوباره حدود دو ساعت خوابیدم. حال عمومی‌ام بد نبود. مقداری میوه شستم، جاروبرقی کشیدم و استراحت کردم. بعد تمرکز روی مقاله آقای نصیری. موبایل را روی حالت پرواز گذاشتم تا انرژی‌ام حفظ شود، و واقعاً تأثیرگذار بود. حدود ساعت ده یادم افتاد که باید ابیتانت بخورم؛ خوردنش حس خوبی نداشت. عصر، دگزای دوم را زدم. بی‌اشتهایی از همان موقع شروع شد. برای من، اشتها نشانه‌ای از سلامتی‌ست. بعدتر، کمی بلال شیرین و آب سیرابی با لیموترش خوردم. سیرابی همیشه به من حس خوبی می‌دهد. توانستم روی مقاله تمرکز کنم. خوابم نمی‌برد و متوجه شدم که از عوارض دگزامتازون است. تا دو صبح کتاب خواندم، و بعد تا هفت و نیم خوابیدم.

روز سوم از دوره دوم | چهارشنبه 25 تیر 1399

صبح ساعت هفت و نیم بیدار شدم. شب قبل خواب خوبی داشتم. ناشتا ابیتانت را با آب‌میوه خوردم و این بار اذیت نکرد. دو لیوان بزرگ آب هم نوشیدم. تا شب حالم تقریباً خوب بود و دگزای دوم را هم تزریق کردم. شب کتاب خواندم و خوابیدم. یکی از چیزهایی که از خاطرات آن روزها برایم جالب است، «استراحت کردن» است. تا قبل از جراحی، واقعاً نمی‌دانستم استراحت یعنی چه. حتی هنگام سرماخوردگی هم چنین حقی برای بدنم قائل نمی‌شدم. بدنم ماشین نبود، ولی رفتارم با آن ماشینی بود.

روز چهارم از دوره دوم | پنج‌شنبه 26 تیر 1399

دیشب خوب خوابیدم. امروز هم حالم نسبتاً خوب بود و روی مقاله آقای نصیری کار کردم. بی‌اشتهایی و حالت تهوع از دیدن غذاها همچنان هست. کمی بی‌حوصله‌ام. الان ساعت نه و نیم شب است. مغزم سنگین و شلوغ است. از محل تزریق دگزامتازون، در ناحیه راست کمرم، درد خفیفی دارم که قابل تحمل است.

روز پنجم از دوره دوم | جمعه 27 تیر 1399

یاد گرفته‌ام شب‌ها قبل از خواب حتماً دوش بگیرم، دیشب هم همین کار را کردم. قسمت اول سریال House of Cards را دیدم. فضای سیاسی‌اش را دوست ندارم، مخصوصاً اینکه خیلی تند و تیپیک آمریکایی صحبت می‌کنند، ولی به‌خاطر هم‌زمانی با خواندن کتاب میشل اوباما، تجربه‌اش جالب بود.

هنوز نسبت به غذاها کمی حالت تهوع دارم. سعی می‌کنم آب فراوان بنوشم، چون اگر بین نوشیدن‌ها فاصله بیفتد، ادرارم رنگی می‌شود. دردهای بدنی‌ام متمرکز در محل تزریق دگزا است، اما قابل تحمل و بی‌نیاز از مسکن. خوشبختانه از دردهای استخوان قفسه سینه خبری نیست. حس «بازگشت به زندگی» را که دفعه قبل در روز هفتم تجربه کرده بودم، الان هم حس می‌کنم. نهار فسنجان خوشمزه‌ای خوردم که فیروزه پخته بود. غذا برایم مهم است، چون باید اشتهایم را تحریک کند. بخشی از پرزهای زبانم از بین رفته و زبانم کاملاً سفید است، اما برخلاف دفعه قبل، لب‌هایم سفید نشده‌اند. رنگ‌پریده‌ام، اما نه به شدت دوره پیش. انگشت‌های پا سردند، اما دست و پا یخ نکرده‌اند. از سردردهای وحشتناک و دردهای استخوان جمجمه خبری نیست. احتمال می‌دهم دلیلش همان پلاک‌های سفید روی لوزه‌ چپم باشد که این‌بار خبری ازشان نیست. احساس می‌کنم سیرابی‌هایی که دفعه قبل خوردم خیلی در بهبودی‌ام مؤثر بودند. عصر، ترکیبی از شیر بادام، عسل و موز خوردم. هم معطر بود و هم انرژی‌زا، بدون اینکه معده یا دهانم را تحریک کند. در کل به طعم‌ها خیلی حساس شده‌ام. مثلاً دیروز نتوانستم دمنوش زنجبیل را بخورم، یا چای ماسالا اصلاً قابل تحمل نبود. نصف یک بستنی کیم را خوردم و تا مدت‌ها طعم خامه‌اش در دهانم مانده بود. برایم یک تعادل مطلوب این است:
غذای بی‌طعم خاص، ولی خوشمزه، اشتهاآور، کم‌حجم، سهل‌الهضم و اندک. چون باید حال معده و روده را هم در نظر گرفت:

  1. بتوانم بخورم.
  2. اذیتم نکند.
  3. هضم شود.

روز ششم از دوره دوم | شنبه 28 تیر 1399

دیشب دوش گرفتم و سریال دیدم. شب، دو سه بار برای دستشویی بیدار شدم. کمی احساس تب در ناحیه جمجمه داشتم، اما نسبت به تجربه‌ی دوره‌ی قبل، هیچی نیست. چون دوباره به رختخواب برگشتم و خوابیدم. صبح، شکمم کار کرد. تهوع خفیف و کمی دل‌درد دارم. دیشب کمپوت آلو و آبدوغ خورده بودم، هر دو اشتها‌آور بودند. زبانم هنوز سفید است و بخش‌هایی از آن بی‌پرز. دو سه پلاک مشکوک هم در ناحیه گلو دیده می‌شود، برای همین آب نمک قرقره کردم. صبح، دو لیوان آب و یک لیوان آب‌میوه خوردم. صبحانه‌ام مربای آلبالو، کره بادام زمینی و نان سنگک بود. ساعت ده، یک لیوان جوشانده‌ی آب پرتقال تازه.
نهار: قزل‌آلای سرخ‌شده، برنج، گوجه پخته و ماست. عصر: یک لیوان جوشانده آب هندوانه. حالم خوب است 😊 ولی بیشتر در حالت درازکش هستم و کتاب می‌خوانم.

روز هفتم از دوره دوم | یک‌شنبه 29 تیر 1399

اگر بخواهم مقایسه کنم، نسبت به روز هفتم سری قبل، حال بسیار بهتری دارم. دیشب رسماً گلودرد داشتم. یک پلاک سفید مثل همیشه در گلویم نشسته بود، حالا شده‌اند دوتا. بواسیر هم اضافه شده. آب نمک قرقره کردم و یک عدد استامینوفن ۳۲۵ خوردم. ساعت ۵ صبح بیدار شدم با گلودرد، دو تا استامینوفن دیگر هم خوردم ولی خوابم نبرد. دوباره قرقره کردم و شربت آبلیمو عسل خوردم. صبحانه: کره بادام زمینی، مربای آلبالو، نان. نهار: کباب کوبیده. کمی سردرد داشتم، مجدداً آب نمک قرقره کردم. بعد از نهار، استراحت، آب هندوانه، کار روی مقاله‌ی آقای نصیری، مطالعه‌ی کتاب میشل اوباما، فیلم، استراحت، دوش، فیلم، خواب!

روز هشتم از دوره دوم | دوشنبه 30 تیر 1399

خوب خوابیدم. البته وقتی می‌گویم "خوب"، منظورم همان ۵ تا ۶ ساعت خواب است. معمولاً یک ساعت آخر را به خاطر تنبلی برای رفتن به دستشویی در رختخواب می‌مانم. صبح، آب نوشیدم و ترکیب شیر بادام و عسل خوردم که واقعاً انرژی‌بخش است. آب نمک قرقره کردم و حس بهتری دارم. یک لیوان بزرگ کمپوت خانگی آلو هم خوردم. در کل، انرژی‌ام محدود است و احساس بی‌حالی دارم. الان ساعت ۱۲:۳۰ است. اثرات داروها خیلی کم شده، بیشتر حس کم‌انرژی بودن، سردرد خفیف و رنگ‌پریدگی باقی مانده‌اند. امروز تقریباً پرکار بودم و بهتر بود الان استراحت کنم. گلودردم نسبت به قبل کمتر شده ولی هنوز قرقره ادامه دارد. تمام روز زبانم سفید و ملتهب بود. یک طعمی در دهانم هست که انگار با پس‌سرم در ارتباط است! 

پریشب از خواب پریدم—شاید تب در ناحیه جمجمه بود؟ یا چیز دیگری؟ انگار لحظه‌ای مرگ را تجربه کردم. در تاریکی و سیاهی مطلق بودم. یک دستم روی دیوار بود، و ناگهان ترس عمیقی از تنهایی را احساس کردم. نه آن تنهایی که کسی تو را ترک می‌کند، بلکه آن نوعی که در نهایت، تو هستی و خودت و خودت. وحشت کردم، به نفس‌نفس افتادم. بعد نمی‌دانم چه شد. شاید افکارم را پذیرفتم. شاید با حقیقت روبه‌رو شدم: تنهایی، تاریکی، وقت اندک. یادم هست در همان حال، سرم را از سمت دیوار به جهت مخالف برگرداندم. تجربه‌ی عجیبی بود، مثل درسی بود. حالا آدم‌هایی که مرگ را به چالش می‌کشند را بیشتر درک می‌کنم—ماجراجویی‌ها، کوهنوردی، و...

امروز دارم روی پروژه بروسلوز کار می‌کنم. کار کردن حس خیلی خوبی دارد. یادم هست در آن لحظه‌ی تاریک با خودم گفتم: «ذهن انسان چقدر بزرگ است. انسانی که با این ذهن زندگی می‌کند، باید کاری بکند.»

روز نهم از دوره دوم | سه‌شنبه 31 تیر 1399

دیشب تا حدود ساعت سه بیدار بودم، مشغول کار روی پروژه‌ی بروسلوز. مقدار زیادی آب نوشیدم. صبح، گلویم سوزش خفیفی داشت، ولی بیشتر از نوع حساسیت بود تا بیماری. زبانم آرام‌آرام دارد به حالت طبیعی برمی‌گردد. صبحانه: شیر بادام و عسل، آب‌میوه‌ی غیرطبیعی، مربای آلبالو، کره بادام‌زمینی، نان سنگک تازه. نهار: باقالی‌پلو با ماست و خیار. عصر هم دوباره سیرابی خوردم. در کل حالم خوب است، فقط سطح انرژی‌ام پایین است. هنوز ورزش نکرده‌ام. 

روز دهم از دوره دوم | چهارشنبه 1 مرداد 1399

خدا را شکر، شب‌ها خوابم می‌برد، هرچند بیشتر برای رفتن به دستشویی بیدار می‌شوم.

دیشب سریال Better Things را دیدم. موضوعش درباره‌ی زنان است و به‌نظرم با پروژه‌ی میشل اوباما برای سرمایه‌گذاری روی زنان و دختران هم‌راستا است. صبحانه: آب‌میوه، ارده‌شیره، نان بربری تازه. نهار: ماهی، برنج، املت، ماست و خیار. حالم خوب است، فقط از اینکه بدنم بی‌تحرک است نگرانم. دفعه قبل با یک یوگای ساده تا دو روز عضله درد داشتم. بعد از کوه‌نوردی هم گرفتگی عضله ساق پایم تا مدت‌ها برطرف نشد. امروز کمی سرگیجه دارم. شاید زیادی از خودم کار کشیده‌ام. امروز این کارها را انجام دادم:

  • گزارش تب مالت برای دکتر صدیق ارسال شد
  • جواب ایمیل دکتر نجومی را دادم
  • روی مقاله آقای نصیری کار کردم
  • ویس‌های دکتر نعیمی را پیاده کردم
  • کتاب میشل اوباما را تمام کردم و در موردش در مهرکتاب نوشتم
  • روی صورتم موم گذاشتم و اپیلاسیون انجام دادم!

روز یازدهم از دوره دوم | پنج‌شنبه 2 مرداد 1399

حالم خوب است. صبحانه‌ی همیشگی را خوردم و نهار آلبالوپلو. ویس‌های دکتر نعیمی را پیاده کردم. فرخنده آمد.
عصر، جلسه‌ی گروه «نیکی‌های کوچک» را در زوم داشتیم. امروز کمی سرگیجه داشتم.

روز دوازدهم از دوره دوم | جمعه 3 مرداد 1399

بعد از رفتن به دستشویی، خوابم نمی‌برد ولی خوشبختانه چند ساعتی خوابیدم. حالم خوب است 😊 صبح شیر بادام و عسل خوردم، و نهار فسنجان شیرین. تمرین‌های دوره‌ی نغمه‌جان را انجام دادم—مثل نقاشی با دست چپ. برای «اکسیر» ویس فرستادم.

روز سیزدهم از دوره دوم | شنبه 4 مرداد 1399

دیشب خوابیدم تا لحظه‌ی دستشویی رفتن! تقریباً ۵ ساعت و نیم. حالم خوب است. کارها را انجام دادم:

  • مقاله‌ی شماره ۳
  • پروژه‌ی بروسلوز
  • طرح برای نیکی‌های کوچک
  • مطالعه‌ی کتاب روان‌شناسی انسان‌گرا
  • ورزش
  • تمرین‌های نغمه‌جان
  • جاروبرقی

روز چهاردهم از دوره دوم | یک‌شنبه 5 مرداد 1399

دیشب دوش گرفتم، یوگا انجام دادم، خوب خوابیدم و الان هم سرحالم. صبحانه: آب آناناس سن‌ایچ، شیر بادام و عسل، کره بادام‌زمینی و مربای آلبالو. نهار: قرمه‌سبزی خوشمزه. احساس می‌کنم میزان افکار مزاحم در ذهنم، نسبت عکس با میزان شکرگزاری دارد.

روز پانزدهم از دوره دوم | دوشنبه 6 مرداد 1399

صبحانه‌ام مثل دیروز بود، نهار قرمه‌سبزی و ماهی خوردم. حالم خوب است. امروز هم روی پروژه‌ی بروسلوز و مقاله‌ی آقای نصیری کار کردم. سریال Better Things را هم دیدم. تا دیروقت مشغول کار روی بروسلوز بودم.

روز شانزدهم از دوره دوم | سه‌شنبه 7 مرداد 1399

صبحانه همان بود. نهار آبگوشت خوردم، ولی گوشت‌ها را نخوردم. خستگی شب قبل در تنم مانده، آن‌قدر که حتی نمی‌توانم سرم را روی بدنم نگه دارم. درازکش کتاب روان‌شناسی انسان‌گرا را می‌خوانم. دردی در ناحیه کلیه‌ی سمت راست حس می‌کنم. یک کبودی هم نزدیک مچ دست راستم هست. شب یوگا انجام دادم.

روز هفدهم از دوره دوم | چهارشنبه 8 مرداد 1399

ناشتا خاکشیر خوردم. بعد شیر بادام و عسل. صبحانه‌ام نان و پنیر و کره بادام‌زمینی با مربا بود. با عادله رفتیم دریاچه برای پیاده‌روی. فرخنده داروها را گرفت. دردی که دیروز حس می‌کردم از بین رفته. تنها مشکل، بیدار شدن بعد از اولین دستشویی شبانه و ناتوانی در دوباره خوابیدن است. در طول روز دوچرخه‌سواری کردم. یوگا هم انجام دادم. هر دو برای کاهش نفخ مفیدند.

روز هجدهم از دوره دوم | پنج‌شنبه 9 مرداد 1399

حالم خوب است. روی پروژه‌ی بروسلوزیس کار می‌کنم. گاهی احساس تعریق دارم. 

روز نوزدهم از دوره دوم | جمعه 10 مرداد 1399

خوبم. امروز پرده‌های هال را شستم و پنجره‌ها را تمیز کردم. بعدازظهر، همراه مریم بادی‌کُد تمرین کردیم.

روز بیستم از دوره دوم | شنبه 11 مرداد 1399

دیشب یوگا انجام دادم.

امروز خوبم…
تمام شدم!

روز بیست‌ویکم از دوره دوم | یک‌شنبه 12 مرداد 1399

رفتم درکه، تا باغ گردو. هوای خوبی بود.

بعد، جلسه‌ای با دکتر نعیمی داشتم.

ادامه دارد ...