مشاور بیهوشی که متخصص درد هم بود، برای کاهش درد بعد از جراحی دو تا قرص تجویز کرد و گفت یک روز قبل از جراحی تا 5 روز بعد از جراحی بخورم. بخش عفونی، به دلیل پاندمی کرونا شلوغ بود. متخصص مربوطه تعداد قابل توجهی سوال پرسید و با توجه به پاسخهایی که دادم، فکر میکردم که دیگر کاری با من ندارد. ولی گفت حتما باید سی تی اسکن بشوی. جواب سی تی را که دید گفت خوبه ولی باید حتما تست پی سی آر هم بدهی. گفت که عملت سمت چپ است و پرولاپس هم داری و باید احتیاط بیشتری بکنیم. دیگر آخرهای شیفت کاری بود و معلوم نبود چطور میشود تا شنبه اول وقت جواب پی سی آر را بگیرم. یک آزمایشگاه معرفی کرد که هزینه تست نسبتا بالایی داشت. از طرفی انجام تست در محل کار خودم برای من رایگان بود. ساعت یک بعد از ظهر پنج شنبه 8 خرداد 99، با یکی از همکاران تماس گرفتم و داستانم را تعریف کردم. در کمال سخاوت برنامهاش را تغییر داد و با من برای نمونهگیری در محل کار هماهنگ کرد. فکر میکنم حدود ساعت 3 تا 4 نمونهگیری انجام شد و همکارانم روز جمعه تست را انجام دادند. شنبه صبح، بعد از گرفتن امضاء مسئول، تصویر آن را در واتساپ برایم فرستادند. تصویر را برای مسئول آی تی بیمارستان فرستادم و او پرینت را به من تحویل داد. بدون آن برگه، اجازه جراحی شدن نداشتم.
همکارم یکی از دوستانش که این دوره را سال قبل گذرانده بود به من معرفی کرد. با او هم تماس گرفتم و از تجربیات او هم بسیار بهره بردم. راستش تا قبل از صحبت با دوست همکار، به کچل شدن حین شیمی درمانی فکر نکرده بودم. اشاره او به این قضیه باعث شد که با آمادگی و پذیرش بیشتری به سمتش بروم. الان که به آن روزها فکر میکنم، به نظرم شبیه صعود یک تپه حین کوهنوردی میآید. هنوز سختترین بخشهایی که به خاطر میآورم، عکسالعملهای دیگران به شنیدن خبر است. هیچ وقت با این وضعیت که به آن بیماری سرطان میگویند یکی نشدم. من بیمار نبودم. تعدادی سلول عجول در بدنم داشتم. غیر از دو یا سه شب، مغلوب آن نشدم که آنها را تعریف خواهم کرد. همه ما داریم به سمت حیاتی دیگر میرویم. اگر تا به حال پیاده میرفتم، حالا دیگر دو بال نامرئی داشتم. علاوه بر سرعت و راحتی که این بالها به من دادند، با آنها توانستم ارتفاع بگیرم و یک بار دیگر دنیا و آدم ها و خودم را از زاویه جدیدتری ببینم. نمیتوانم از این بابت خوشحال نباشم.
اینکه پنجشنبه آمدم بیمارستان و معاینهها و مشاورههای قبل از جراحی را انجام دادم کمک بزرگی به روند کارم در روز شنبه کرد و عملم تقریبا سر زمان خودش انجام شد. شنبه صبح بعد از تکمیل کارهای اداری بیمارستان، یک بهیار ما را به اتاقم راهنمایی کرد و لباس بیمارستان را پوشیدم. یک تزریق برای عکسبرداری در محل رادیولوژی (پزشکی هستهای) انجام شد تا جای SLN[1] یا غدههای لنفاوی نگهبان مشخص شود. جراح با گاما پروب حین جراحی این غدهها را پیدا میکند و با فروزن سکشن نمونه برداری برای پاتولوژی انجام میشود. ما فکر میکردیم فرون سکشن برای این است که هنگام برداشتن توده، حین جراحی نمونهبرداری و در آمایشگاه پاتولوژی معلوم شود که مرز سلول های سالم و کنسری کجاست. اما اینطور نبود. مثل شش سال پیش که مادر جراحی شده جواب پاتولوژی ده روز بعد از جراحی آماده شد.
یادم میآید که با خواهرم و راهنما رفتیم به طبقه اتاق عمل بیمارستان. آنجا فرمهایی را پر کردم. بعد هم تخت جراحی و بیهوشی. وقتی دوباره چشم باز کردم تو اتاق ریکاوری بودم. بیماری با ناله و سر و صدا در حال به هوش آمدن بود. بعد از اتاق ریکاوری خارج شدم. خواهرم را که دیدم، تعجب کردم. آخرین خاطرهام قبل از بیهوشی این بود که او رفت از اتاق چیزی بردارد. این گذشت زمان را درک نمیکردم. سوار ویلچیر شدم و برگشتیم به بخش. یک شیاف دیکلوفناک برای تسکین درد دادند. آن شب را بیمارستان خوابیدیم. چیز زیادی از غذاهایی که خوردم یادم نمیآید. یک بیمار دیگر هم در اتاق بود. چیزی که یادم مانده پرستارهایی است که نیمه شب با سر و صدا برای تعویض سوند او به اتاق آمدند. غیر ازین مورد، در بقیه موارد بیمارستان خدمترسانی خوبی داشت. روز بعد آمدند و در مورد احتیاطهای لازم و تحرک و ورزش دستم، آموزشهایی به من دادند. به دلیل شرایط کرونا، عیادت از بیماران ممنوع بود و فقط اجازه همراهی یک نفر وجود داشت. روز بعد از عمل مرخص شدم. عمل سبکی بود و درگ هم وصل نکردند. وقت معاینه هفته بعد تو مطب دکتر بود و اون موقع هم نیازی به تخلیه آب میان بافتی نبود.
[1] Sentinel lymph nodes
دیدگاه خود را بنویسید