سال 1384 بود. تازه کارم را در بخش قارچ‌شناسی انستیتو پاستور شروع کرده بودم. نمونه دو تا کودک را بررسی کرده بودم که آدرس محل سکونت‌شان بهزیستی بود. هنوز چهره‌های شاداب‌شان را به خاطر دارم. همراه آنها مددکار خوشرویی بود به نام خانم نقدی بیک. از آنجا یک آشنایی و ارتباط چندین ساله بین ما شکل گرفت. من و خواهرم به طور منظم با مرکز شهید اُردیخانی، محل سرپرستی این کودکان، در ارتباط بودیم. بعدها خانم نقدی بیک به مرکز دیگری منتقل شدند. یک بار که با مرکز شهید اُردیخانی تماس گرفتم، گفتند این مرکز دیگر تحت نظر بهزیستی نیست و به بخش خصوصی واگذار شده است. با بدبینی قضیه را دنبال کردم. بعدا متوجه شدم که آقای اصلانی مسئولیت این کودکان را به عهده گرفته است. کودکانی که رو به افزایش بودند و در عین حال با دقت و حساسیت فوق‌العاده‌ای مراقبت می‌شدند. نام موسسه به "بهشت امام رضا" تغییر یافت.

آقای اصلانی اعتقاد داشتند که در زمان جنگ وظیفه ما رفتن به جبهه بوده است. الان وظیفه ما نگهداری از ایتام است. او مسئولیتش را در هر حالت، فراتر از خودش و خانواده‌اش می‌دانست. این همان "ما برای همه چیز مسئول هستیم" است که سادگورو می‌گوید. ممکن است نتوانیم کاری انجام بدهیم، اما وقتی احساس مسئولیت باشد، آن وقتی که کاری از دست ما برآید انجام می‌دهیم.

وقتی جنگ است، خبرها غم‌انگیز است. امیدها فروکش می‌کند. تلخی‌ها فراوانند و ما یا در حال جنگیدن هستیم یا در حال ترس و دعا. برای جان عزیزان‌مان دعا می‌کنیم. برای آبادانی کشورمان‌، برای سلامتی، برای امنیت فرزندان‌مان، برای حاکمیت عدالت، برای آرامش، شادی و صلح.

ما این روزها را تجربه کرده‌ایم. درست است؟ بیایید ما هم از آقای اصلانی بیاموزیم. هر جا که هستیم، برای برآورده شدن این آرزوها بجنگیم. اگر بپذیریم که "ما برای همه چیز مسئول هستیم" طلب جام ز هر بیگانه نخواهیم کرد.