ورود به ایشا:
بنیاد ایشا در شهر کومبیتور هند قرار دارد. برای رسیدن به این شهر، روز ۲۷ اردیبهشت ۱۴۰۴ از تهران ساعت دو و نیم بعد از ظهر با پرواز ایرعربیا، به شارجه رفتم و بعد از پنج ساعت انتظار در این فرودگاه، به کمبیتور پرواز کردیم. ساعت سه و نیم صبح روز بعد به وقت هند به کمبیتور رسیدیم. بعد از تحویل گرفتن چمدان، صبر کردم هوا روشن شود، بعد با یکی از تاکسیهای فرودگاه، به سمت ایشا رفتم. یک ساعت و نیم در راه بودیم، اینترنت نداشتم و فکر کردم الان در نقطهای قرار گرفتهام که هیچ کس از من خبر ندارد. از میان چند روستا عبور کردیم. مردانی که لُنگ پوشیده بودند و زنانی که با ریسه گلهای طبیعی موهایشان را بسته بودند، توجهم را جلب کردند. در تمام سطح شهر تصاویر بزرگی از سادگورو و برنامههایش دیده میشد. سادگورو اعتبار آنجا بود. متوجه نشدم چه وقت وارد محدوده ایشا شدیم. خودم را در جادهای زیبا یافتم که از دو طرف درختان سایه انداخته بودند و به مسافرها سلام میگفتند. بعضیها هم پیاده به سمت ایشا روان بودند. از چند گیت عبور کردیم و در نهایت در ایستگاهی راننده متوقف شد. آنجا ایستگاه خوشآمد گویی[1] بود. تنها جایی که استفاده از موبایل مجاز بود و اینترنت وایفای هم داشت. مکانی که خدمات رزرو کلبه و تاکسی و همچنین تبدیل ارز هم ارائه میداد. از آنجا سوار یک خودرو برقی هشت نفره شدیم که از خوشیاری من یکی از داوطلبهای ثبتنام برنامه هم سوار شد.
فضای آشرام:
نام محل برگزاری برنامهی باوااسپادانا[2]، مکانی به نام چاموندی پراشالا[3] بود. فضایی که همزمان آرام و باشکوه بود. به آن آشرام میگویند. وقتی وارد آشرام یا هر مکان دیگری میشوید، به احترام، کفشها را هنگام ورود، بیرون میآورید و با پاهای برهنه وارد میشوید. معماری آشرام سبک قدیمی داشت و آدم را به یاد سازههای روم باستان میانداخت. در عین حال، رنگ و رخ براق و شادابی داشت. به لحاظ معماری قدیمی مینمود، اما به لحاظ زمانی، جدید نشان میداد. دو درخت قطور گل ابریشم در وسط حیاط مقتدرانه سایه انداخته بودند. در زیر درختها و نیز در غرب و شرق حیاط، سکوهایی با یا بدون سایبان وجود داشت که محل مناسبی برای انجام حرکات یوگا و مدیتیشن بود. محوطه از سبزههای یک دستی پوشیده شده بود و از آن میان مسیری سنگفرش شده به سمت ساختمان اصلی میرفت. جلوی ساختمان دو ایوان باشکوه وجود داشت که از بین آنها راهرو و پلکانی به سمت هال بزرگ اصلی سرازیر میشد. از هال که عبور میکردی، به قسمت پشت ساختمان میرسیدی که ردیف دستشوییها در طبقه پایین قرار داشت و بعد پلکانی به سمت طبقه دوم دیده میشد. طبقه دوم هم یک هال بزرگ برای قرارگیری چمدان و سایر وسایل شرکت کنندهها داشت. همچنین ردیفی از حمامها در این طبقه قرار داشتند. حدفاصل حمامها و دیوار روبرویش یک فضای خالی وجود داشت که در آن، طنابهایی برای آویزان کردن لباس گذاشته شده بودند. در کل ساختمان هیچ آیینهای تعبیه نشده بود و حتی سطحی صاف و سیقلی که چهره را انعکاس دهد وجود نداشت. برنامه ۱۹ تا ۲۲ می ۲۰۲۵ بود. من ۱۸ می آنجا بودم. با اینکه زمان پذیرش از ساعت نه و نیم صبح اعلام شده بود، از همان ساعتهای ابتدایی پذیرای ما بودند.
آنادانام[4]:
مراحل پذیرش و تایید برای ما که از کشورهای دیگری رفته بودیم کمی طولانیتر بود. داوطلبی که کارهای من را انجام میداد از من خواست در این فرصت برای صرف برانچ (صبحانه + نهار) به بیکشاهال[5] بروم. در واقع بیرون از آشرام بسیاری به آن سمت روان بودند، پیاده، با دوچرخه، با موتور و یا سوار بر گاریهایی که گاوهای زیبا و قدرتمند ایشا حمل میکردند. زندگی در ایشا شبیه قدم زدن در یک کتاب داستان بود. هم جذاب بود و هم دوست داشتی ورق بزنی و صفحه بعد را ببینی. برانچ در سه زمان ۹:۵۰، ۱۰:۳۵ و ۱۱:۱۰ صبح برای پذیرایی مهمانان فراهم بود. زمان های باز شدن درب، بسته شدن و پخش اینوُکیشن[6] به صورت دقیق اعلام و اجرا میشد. دو سالن بزرگ در دو طبقه تعبیه شده بود. در طبقه دوم همان غذاهای طبقه اول سرو میشد بدون فلفل. یکی از روزهایی که آنجا بودم همراه دو دوست نپالی به بیکشاهال رفتیم. اما آن روز، روز اکاداشی[7] بود. روزی که بدن نیاز چندانی به غذا ندارد و میتواند با حداقل خوراکی به سر ببرد. میتوانید توضیحات مبسوطتر در این زمینه را در لینک پاورقی ببینید. آن روز فقط در طبقه پایین غذا سرو میشد. غیر از برانچ، شام هم در ساعتهای ۶:۵۰، ۷:۳۵ و ۸:۱۰ بعد از ظهر برای مهمانان فراهم بود. همه غذاها گیاهی بودند و در کنارشان دسرها و میوههای خوشمزه و متنوع هم بود که برای سرو، از سینیهای استیل گرد و برای نوشیدنی و غذاهای مایع از لیوانهای استیل استفاده میشد. قبل از نشستن در ردیفهای منظمی که چیده شده بود، دستها را میشستیم و با دست غذا میخوردیم. غذاها با انواع ادویهها تهیه میشدند و بسیار لذیذ بودند. همیشه به حد وفور غذا بود و حتی چندین بار توسط داوطلبها در اختیار مهمانها قرار میگرفت. بعد از صرف غذا، هر کس ظرف خودش را میشست. دو سطل فلزی بزرگ، یکی برای بازماندههای غذای پخته شده و دیگری برای پوست و دانههای میوهها بود. همه کارها را داوطلبها انجام میدادند. گاهی پلاکاردی در دست یکی از آنها دیده میشد مبنی بر نیاز به داوطلب برای سرو غذا. من دو بار داوطلب شدم و باید اعتراف کنم حمل سطلهای غذا و خم و راست شدن برای کشیدن غذا در ظرف مهمانان کار دشواری بود، درحالیکه داوطلبها همیشه با خوشرویی اینکار را انجام میدادند. تعامل مهمانها متفاوت بود. مرد جوانی را به خاطر دارم که با یادداشت کوچکی در گردن نشان میداد در دوره سکوت به سر میبرد و تقریبا هیچ نوع عکسالعملی بعد از کشیدن غذا نداشت. دوست نپالی من، با قرار دادن دو دست روی قلبش و با تعظیمی نرم و آرام به زیبایی تشکر میکرد. به این شیوه پذیرایی آنادانام میگویند. سادگورو در این باره میگوید:
«در فرهنگهای معنوی گذشته، حمایت از جویندگان راه، همواره از اهمیت بالایی برخوردار بوده است. آنادانام - تقدیم غذا - بیانی باستانی و زیبا از این منش است. ما ثروت معنوی خود را نه تنها مدیون فرزانگان، پیشگویان، استادان و موجودات روشن ضمیری هستیم که در این مسیر گام برداشتهاند، بلکه مدیون جامعهای هستیم که آنها را پرورش داده است. در سنت ما، خدمت به جویندگان و راهبان معنوی از اهمیت بالایی برخوردار بود. در واقع برای بسیاری، این خود یک مسیر بود. زیباترین بیان این امر، آنادانام، تقدیم غذا بود.»
ادامه دارد ...
[1] Welcome Point
[2] Bhava Spandana
[3] Chamundi Prashala
[4] Annadhanam
[5] Biksha hall
[6] Invocation
[7] https://isha.sadhguru.org/fa/wisdom/article/tozih-roze-ekadshi-7-dastor-pokht-ekadashi
دیدگاه خود را بنویسید